-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 21 اسفندماه سال 1384 18:00
دوستت دارم
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 21 اسفندماه سال 1384 09:27
هـرگـز نـخواسـتـم کـه تـو را بـا کسـی قـسـمـت کنـم یـا از تـو بـا خـودم یـه لـحـظـه صـحـبت کنـم هـرگـز نـخواسـتـم کـه بـه داشـتـن تـو عـادت کنـم بگـم فـقـط مـال مـنـی بـه تـو جـسـارت کنـم امـا تـو خـلـوت خـودم تـنـها فـقـط مـال منـی تـرسـم ایـنـه کـه رو تـنـت جـای نـگاهم بمـونـه یـا روی تـیـشه چشـات غـبـار آهـم...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 21 اسفندماه سال 1384 09:20
کاش واسه گفتن همه حرفام به تو گذاشتن واژه ها کنار هم دیگه این قدر سخت نبود ...نمی دونم امروز از کدوم واژه و کلمه استفاده کنم و با کدوم معجون حرفای دلمو بگم که باور کنی من عاشقانه دوست دارم می دونی همیشه با دلم رودر واسی داشتم ... همیشه فکر می کردم آدمی که این همه دوسش داشته باشم وجود نداره ... ولی تو ... چه قدر دلم می...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 18 اسفندماه سال 1384 10:18
پنجره را باز میکنم، تا دل ماهی کوچک تنک نگیرد، چه کم است این روزن کوچک برای دل دریایی ماهی من! تا عید برایش پنجره خواهم کشید، با تلالو رنگها، تکه تکه میان چوبهای تراشیده و گره خورده درهم... این روزها خلوت چهار دیوار اینجا پیچیده در رنگ ها، خط ها، نقطه... و نقطه یعنی آغاز، برای من در بیکران حضور تو، وقتی نفس میکشم...
-
آخرین معشوق...
پنجشنبه 18 اسفندماه سال 1384 09:59
با من بیا به وسعت دانه با من بیا به خلوت شبنم با تو شب از کنار من آرام می رود مثل عبور قطره ی باران از شیشه های گرم اتاقم .... با من بگو ازعشق ای آخرین معشوق که برای رسوایی دنبال بهونم با بوسه ای آروم خوابم رو دزدیدی تو شدی تعبیر یه رویای شبونم من تونگاه تو دنیامو می بینم فردای شیرینم ای نازنین من چشمای تو افسانه نیست...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 17 اسفندماه سال 1384 19:45
وحیدم دوست دارم .....
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 17 اسفندماه سال 1384 17:36
و چگونه توان سر کرد؟ . . . بی تو ای نازنین ای یار تنها تو تنها تو می دانی تنها به تو توان گفت و چگونه توان سر کرد . . . دگر بی تو . . . دوستت دارم
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 17 اسفندماه سال 1384 17:11
آن شب که دلم لرزید گفتی به کنارم باش و از آینه چشمم نقشی به خیال انداز تو ماندی و من ماندم تا صبح در آغوشت یکبار گشودم چشم دیدم همه جا بی تو بی خود شده ام با تو آخر چه بگویم من ؟ این را که دلم ترسید ؟ دیدی ز خیال تو نقشی ز قلم لرزید! تا نهان سازم از تو بار دگر راز این خاطر پریشان را میکشم بر نگاه ناز آلود نرم و سنگین...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 17 اسفندماه سال 1384 10:03
تو را صدا کردم در تاریکترین شب ها دلم صدایت کرد و تو با طنین صدایم به سوی من آمدی . با دست هایت برای دستهایم آواز خواندی برای چشم هایم با چشم هایت برای لب هایم با لبهایت با تنت برای تنم آواز خواندی من با چشمها و لبهایت انس گرفتم با تنت انس گرفتم چیزی در من فروکش کرد چیزی در من شکفت من دوباره در گهواره ی کودکی خویش...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 16 اسفندماه سال 1384 19:56
در پاکتی درگشوده برایت مشتی سلام و بوسه فرستادم با اندکی هوای نیالوده و چن قطعه عکس نان برای تبرک که پشتشان نوشته ام آیا دوباره می بینمت ؟ آیا هنوز وقتی که می دوم دلت هوای شانه های مرا دارد ؟ آیا هنوز بر این عقیده ای که دو دو تا مساوی چار است ؟ و هیچ قصد توبه نداری ؟ ناچارم برایت دعا کنم از فرط عشق بمیری
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 14 اسفندماه سال 1384 09:28
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 14 اسفندماه سال 1384 09:24
گل نرگس گل من شاید این بار سلام آغازدوستی نبود راستی یادت می آید چه ساده شروع شد به سادگی یک سیب شاید یادت می آید گفتم "دوست جون " گفتی" جون " به دلم نشست چقدر هم ! به دل تو نیز پیشتر نشسته بود گفتم گفتی وشاید به همین سادگی من شدم دوست تو تو شدی دوست من دو دوست کاملا نو کاملا متفاوت اززندگی گفتم از زندگی گفتی و زندگی...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 11 اسفندماه سال 1384 12:43
چرا جواب نامه های قصیده ام سپید می رسند ؟ می توانستی تکه ای تبسم مسیحایی روی کاغذت بچسبانی می توانستی لااقل بهانه بنویسی ببین عزیز ترینم به هر حال بازی تمام شده دیگر حالا تو در محاصره ی رؤیاهای منی می توانی از پشت خاکریز خط مقدم بلند شوی و دست سوگند روی سینه بگذاری و پرچمی سپید روی خاک بکاری و هفت بار بگویی من قول می...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 11 اسفندماه سال 1384 12:32
در پاکتی درگشوده برایت مشتی سلام و بوسه فرستادم با اندکی هوای نیالوده و چند قطعه عکس نان برای تبرک که پشتشان نوشته ام آیا دوباره می بینمت ؟ آیا هنوز وقتی که می دوم دلت هوای شانه های مرا دارد ؟ آیا هنوز بر این عقیده ای که دو دو تا مساوی چهار است ؟ و هیچ قصد توبه نداری ؟ ناچارم برایت دعا کنم از فرط عشق بمیری روشنک
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 10 اسفندماه سال 1384 08:45
فصل آخر سالی صبور باران می آید در ماه آب ها و ابرها و چترهای بیب خورده چرت می زنند با مفاصل دردناکشان کنار بخاری باران می آید و کسی روی بخار شیشه با کلمات خیس کلمات ممنوع را طوری نوشته که انگار تمام راههای جهان به تو می رسند ...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 8 اسفندماه سال 1384 19:57
چون قایق شکسته ز توفانم ساحل مرا به خویش نمی خواند امواج می خروشند امواج سهمگین آیا کدام موج اینک مرا چو طعمه به گرداب می دهد ؟ گرداب می ربایدم از اوج موجها در کام خود گرفته مرا تاب می دهد فریاد می کشم آیا کدام دست برپای این نهنگ گران بند می زند ؟ ساحل مرا به وحشت گرداب دیده است لبخند می زند
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 8 اسفندماه سال 1384 19:33
برای او ... که هرگز باز نخواهد گشت(دوست عزیزم آزاده) "وقتی می خندیدی گلها می شکفتند بلبلها تو را می خواندند و ما گوش می دادیم ... وقتی می آمدی بهار می آمد دره ها تو را صدا می زدند و ما شادمان می شدیم یک روز با باران پاییزی کوچ کردی و رفتی باور نکردیم ... من وقلبم بدون تو ، بی شور و هیجان تو دوام نیاوردیم آخرین ترانه ی...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 8 اسفندماه سال 1384 16:57
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 7 اسفندماه سال 1384 19:41
در نگاه من اشتیاق دیدارت را ببین و نظاره گر باش اشک هایی را که بی تو، در سکوت، محکوم به مرگ فرو میریزند و حسرت لمس سرانگشتانت را به گور آرزوها می برند. نگاه کن که این درمانده از خود، چگونه لباس عجز به تن، دست به سوی تو دراز می کند تا حتی گوشه ای از سایه تو نصیبش گردد....نگاه کن که به شوق دیدار تو چگونه در کویر روزهای...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 7 اسفندماه سال 1384 19:16
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 7 اسفندماه سال 1384 18:54
بر صندلی ها موریانه زده زندگی نشسته ام و حساب می کنم... ۸ ساعت خندیده ام... ۸ ساعت گریسته ام ٫ و ۸ ساعت خوابیده ام ! و روی تاریخ عمر٫ امروز را خط می زنم !
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 7 اسفندماه سال 1384 12:03
پرهیز می کنم از نشاندن نامم روی دنباله های نام ها روی نامه های دنباله دار پرهیز می کنم از هوای نشستن روی صندلی کنار تنهایی شما و از هراس نشستن مدام از کنارتان عبور می کنم
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 6 اسفندماه سال 1384 22:49
نمی دانم از تو من اما کلافه از تهی از تنهایی تصمیم های عاقلانه در آیینه سنگ می شوند و من هزار تکه تا بتابانند خورشیدهای علاقه را در زوایای بسته ی شب های بی چراغ در شب های سرگردانی شب های رهگذرانی با پای تاول آجین شان به دنبال کفش هایی کرخت مانده بر دست هاشان نمی دانم از تو من اما کلافه در تهی در تنهایی
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 6 اسفندماه سال 1384 22:35
تنها هستم میدانم که نمیدانی که هر روز به تو و به خاطراتم فکر میکنم سفر را آغاز کرده ام که بر گشتی در آن نیست باورم کن تا تن به شب نبازم تا بتوانم به راحتی با زندگی بسازم اما کاش میشد زندگی را ساخت نه آن که با آن ساخت برایم دعا کن تا برگشتی در پیش رو باشد جاده در روبرویم قرار گرفته و توشه ای نیست که با خود ببرم اما چه...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 6 اسفندماه سال 1384 08:37
-
اشتباه...
شنبه 6 اسفندماه سال 1384 08:33
به اشتباه پا به دنیا گذاشتیم به اشتباه زیستیم و یقینا به اشتباه خواهیم مرد کسی یافت می شود این سیر را نه به اشتباه بل به حقیقت پیموده باشد؟ مادران و پدرانی از قبل تعیین شده شناسنامه هایی از قبل آماده شده زندگی دیکته واری که از قبل به خوبی دیکته شده چه کسی جرات عصیان دارد؟ من؟ تو؟ و یا اویی که هنوز به دنیا نیامده؟...
-
نامه...
شنبه 6 اسفندماه سال 1384 08:23
ندائی از عمق وجودم مرا بی امان ندا می دهد که : نشنو ! به هیچ آوازی گوش نده ! از میانِ بی شمار رنگهای فریب این دنیا چشم به هیچ رنگی جز آسمانِ پاک آبی ندوز ! جهان برایم دیگر هیچ ندارد و من بی نیاز شده ام اما نه از روی بی نیازی ، که از روی نداشتن و نخواستن زندگی ، کوچکتر از آنست که مرا برنجاند و زشت تر از آنکه دلم بلرزد...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 4 اسفندماه سال 1384 11:26
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 4 اسفندماه سال 1384 11:22
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 4 اسفندماه سال 1384 11:13