پروانه ای در دفتر خاطرات

من سکوت کردم کسی نپرسید چرا؟میدانم زمان فریاد چند ثانیه دیگر است...

پروانه ای در دفتر خاطرات

من سکوت کردم کسی نپرسید چرا؟میدانم زمان فریاد چند ثانیه دیگر است...

 

 

 

کمی جلوتر
من آن طرف امروز پیاده می شوم
کمی نزدیک به پنجشنبه نگهدار
کسی از سایه های هر چه ناپیدا می آید
از آن طرف کودکی
و نزدیک پنجشنبه به راه بعد از امروز می افتد
کمی نزدیک به پنجشنبه نگهدار
تو همان آشناترین صدای این حدودی
که مرا میان مکث سفر
به کودک ترین سایه ها می بری
با دلم که هوای باغ کرده است
با دلم که پی چند قدم شب زیر ماه می گردد
و مرامی نشیند
می نشینم و از یاد می روم
می نشینم و دنیا را فکر می کنم
آشناترین صدای این حدود پنجشنبه
کنار غربت راه و مسافران چشمخیس
دارم به ابتدای سفر می روم
به انتهای هر چه در پیش رو می رسم
گوش می کنی ؟
می خواهم از کنار همین پنجشنبه حرفی بزنم
حالا که دارم از یاد می روم
دارم سکوت می شوم
می خواهم آشناترین صدای این حدود تازه شوم
گوش می کنی؟
پیش روی سفر
بالای نزدیک پنجشنبه برف گرفته است
پیش روی سفر
تا نه این همه ناپیدا
تنها منم که آشناترین صدای این حدودم
تنها منم که آشناترین صدای هر حدودم
حالا هر چه باران است ، در من برف می شود
هر چه دریاست ، در من آبی
حالا هر چه پیری است ، در من کودک
هر چه ناپیدا ، در من پیدا
حالا هر چه هر روز و بعد از این
هر چه پیش رو
منم که از یاد می روم ، آغاز می شوم
و پنجشنبه نزدیک من است
جهان را همین جا نگهدار
من پیاده می شوم.

(هیوا مسیح)


 

این دفعه اگه داشت بارون میومد از زیرش فرار نکن

 برو زیر بارون ببین چنتا از دونه های بارون رو میتونی بگیری

 اندازه قطره های بارونی که تونستی بگیری دوستم داری

 اندازه قطراتی که نتونستی بگیری دوست دارم  .

 

وحیدم خیلی دوست دارم ...

 

Image hosted by TinyPic.com

 

 

 

 

 

 

بچه گربه من مرد!!!!

نوروزم مرد...باورم نمی شه!!!

 

 

چتر مهرت بر سرم وا کن! باران دلتنگی بی امان می بارد.

آرام به آرامى بوسه های تو

 

Your Love Is Etched In My Heart...

 

شعر
هر چه بلندتر
خوش‌‌تر
و سخن
هر چه کوتاه‌تر.
دوستت دارم
اما
کلامی‌ست
راست به قامت تو.

 

Our Love's So Rare & True...

 

در بیداری
خواب دیده ام.
در رویا
خواب بیداری می بینم.
چشمها یم
بیدار خواب رویای تو اند.

For Someone Special !

دوستت دارم با همه وجود

 

 

در غیاب تو
با جهان مدارا کرده ام
به این خیال که می آیی
به پنجره چشم دوخته ام

زندگی را بی تو دوره کرده ام
واو تا واوش را
همیشه چیزی اما گم بوده، کم بوده
به پنجره چشم دوخته ام

صبوری رمز زندگی است، نیست؟
هزار در گشوده به رویم، نگشوده؟
با این وجود
دری هنوز بسته مانده به رویم
دری که تو از آستانه اش بگذری و بیایی
کاش که بیایی.
کاش که حالا بیایی.

به پنجره چشم دوخته ام
و به هیاهوی همدان نگاه می کنم
البته در خیالم
من که آنجا نیستم
هر چه هست
در خیال من است
تنگ های بلوری با ماهی های قرمز تنها
که مدام لب می زنند و چیزی می گویند
سبزه هایی که اگر سیزده روز دیگر تاب بیاورند
گره می خورند و
در نحسی سیزده بخت یکی را باز خواهند کرد
آجیل و راحت الحلقوم هایی
که از هیچ گلویی راحت پایین نمی روند
و اسکناس های تا نخورده ی خوش رنگ
سمنو و سکه و سیب هایی
که دلشان هوای حوا کرده و
آدم را وسوسه می کنند

امسال خانه تکانی نکرده ام
مدام
به پنجره چشم دوخته ام
که بیایی و دلم را بلرزانی
و غبارش را بتکانی.

کی می شه بیای و دیگه نری...

دوستت دارم وحیدم