دلم برای کسی تنگ استکه آفتاب صداقت رابه میهمانی گلهای باغ می آوردوگیسوان بلندش رابه بادها می دادودستهای سپیدش رابه آب می بخشیدسلام خیلی قشنگه
ما چون دو دریچه رو به روی هم آزاد ز هر بگو مگوی هم اکنون دل من رمیده و خسته ستزیرا یکی از دریچه ها بسته ست نه مهر فسون نه ماه جادو کرد لعنت به سفر که هرچه کرد او کرد
دلم برای کسی تنگ است
که آفتاب صداقت را
به میهمانی گلهای باغ می آورد
وگیسوان بلندش را
به بادها می داد
ودستهای سپیدش را
به آب می بخشید
سلام خیلی قشنگه
ما چون دو دریچه رو به روی هم
آزاد ز هر بگو مگوی هم اکنون دل من رمیده و خسته ست
زیرا یکی از دریچه ها بسته ست
نه مهر فسون نه ماه جادو کرد
لعنت به سفر که هرچه کرد او کرد