پروانه ای در دفتر خاطرات

من سکوت کردم کسی نپرسید چرا؟میدانم زمان فریاد چند ثانیه دیگر است...

پروانه ای در دفتر خاطرات

من سکوت کردم کسی نپرسید چرا؟میدانم زمان فریاد چند ثانیه دیگر است...

 

 فصل آخر سالی صبور

باران می آید

 در ماه آب ها و ابرها

 و چترهای بیب خورده چرت می زنند

 با مفاصل دردناکشان کنار بخاری

 باران می آید

 و کسی روی بخار شیشه

 با کلمات خیس

 کلمات ممنوع

را طوری نوشته که انگار

تمام راههای جهان به تو می رسند ...


نظرات 2 + ارسال نظر
خدای گونه ای در تبعید... چهارشنبه 10 اسفند‌ماه سال 1384 ساعت 09:32 ق.ظ http://www.kaveer.blogsky.com

روشنک جان سلام
شعر پرمعنا و جذابی بود
لذت بردم
سرفراز باشی

[ بدون نام ] چهارشنبه 10 اسفند‌ماه سال 1384 ساعت 09:51 ق.ظ

روشنک جان
نوشته هات خیلی زیبا هستند با اجازت یکیشونو با ذکر نامت در وبلاگم نوشتم
اما راجع به عشق فکر می کنم عشق یه جور عادته همین و بس...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد