پروانه ای در دفتر خاطرات

من سکوت کردم کسی نپرسید چرا؟میدانم زمان فریاد چند ثانیه دیگر است...

پروانه ای در دفتر خاطرات

من سکوت کردم کسی نپرسید چرا؟میدانم زمان فریاد چند ثانیه دیگر است...

 

 

تو را صدا کردم

در تاریکترین شب ها دلم صدایت کرد

و تو با طنین صدایم به سوی من آمدی.

با دست هایت برای دستهایم آواز خواندی

برای چشم هایم با چشم هایت

برای لب هایم با لبهایت

با تنت برای تنم آواز خواندی

من با چشم‌ها و لب‌هایت

انس گرفتم

با تنت انس گرفتم

چیزی در من فروکش کرد

چیزی در من شکفت

من دوباره در گهواره ی کودکی خویش به خواب رفتم

و لبخند آن زمان را

باز یافتم.

 

 

گاهی آسمون پر از ستاره ست !

ولی اون میون یه چیز از همهء ستاره ها قشنگتره !

اون ماه زمین ! ماه من توئی ! من اسم اونم گذاشتم ٬ تو

میدونی؟

وقتی با اون حرف می زنم یا بهش چشمک می زنم

همش ازم یه چیزی می پرسه !

میگه‌: دوستم داری؟    منم میگم : آره ٬ دوستت دارم

ولی دیشب از من یه چیز دیگه پرسید !

گفت‌: تو چرا هیچ وقت از من نمی پرسی دوستم داری؟

کمی فکر کردم ! سرم رو پائین انداختم و یواشکی گفتم : تو چی ؟ دوستم داری؟

اول جوابم رو نداد ! میدونی چی گفت ؟

گفت : قلبتو بده !    گفتم : چه جوری‌؟

گفت : چشماتو ببند  یه نفس عمیق بکش قلبت خودش میاد پیشم

منم همون کاری رو کردم که ماه گفت

ماه قلبمو گرفت و روش یه چیزی نوشت و اون رو پس داد .

میدونی چی نوشت ؟

نوشته بود : دوستت دارم

آره دوستت دارم

نوشته ماه رو قلبم موند ٬ هنوزم هست ٬ تا آخر هم می مونه !

 

 

نظرات 1 + ارسال نظر
علی چهارشنبه 17 اسفند‌ماه سال 1384 ساعت 10:35 ق.ظ http://iranmehre.persianblog.com

وبلاگ جالبی دارین موفق باشین. در پناه حق

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد