-
خواب تو...
پنجشنبه 13 بهمنماه سال 1384 13:20
پس از توفان پس از تندر پس از باران سرشک سبز برگ از شاخه های جنگل خاموش می افتاد نه بید از باد نه برگ از برگ می جنبید شکاف ابرها راهی به نور می دادند دوباره راه را بر ماه می بستند و من همچون نسیمی از فراز شاخه ها پرواز می کردم تو را می خواستم خوب ای خوبی به دیدار تو من می آمدم با شوق با شادی تو را می بینم ای گیسو...
-
پرنده من...
پنجشنبه 13 بهمنماه سال 1384 08:50
زیباست آسمان تو را پر کشیدنم ممکن نبود بی تو به دریا رسیدنم ای اتفاق ساده که منجر شدی به عشق دیگر مخواه این همه از خود بریدنم وقتی که تو پرنده ترین شکل ممکنی بگذار شبیه تو باشد پریدنم طولانی است جاده وصال تو بگذار بی نتیجه نماند دویدنم...
-
بنویس...
پنجشنبه 13 بهمنماه سال 1384 08:41
بنویس بنویس و هراس مدار از آنچه غلط میافتد بنویس و پاک کن همچون خدا که هزار سال است مینویسد و پاک میکند و ما که هنوز زندهایم در انتظار پاک شدن و بر خود میلرزیم . . .
-
از یادم نمی روی...
پنجشنبه 13 بهمنماه سال 1384 08:26
برهنه به بستر بیکسی مردن، تو از یادم نمیروی خاموش به رساترین شیون آدمی، تو از یادم نمیروی گریبانی برای دریدن این بغض بیقرار، تو از یادم نمیروی سفری ساده از تمام دوستت دارم تنهایی، تو از یادم نمیروی سوزنریز بیامان باران، بر پیچک و ارغوان، تو از یادم نمیروی تو... تو با من چه کردهای که از یادم نمیروی؟!
-
انتظار...
پنجشنبه 13 بهمنماه سال 1384 08:11
فصل حقیقی عشق لحظه ای است که در یابیم تنها ماییم که عاشقیم و کس دیگری چون ما عاشق نبوده و کس دیگری نیز چون ما عاشق نخواهد بود