-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 19 شهریورماه سال 1385 21:27
هرشنبه روز رفتن توست و هیچشنبهها باز خواهی گشت. هفتههای من با هفت شمارش نمیشوند، همیشه را تنها هرگز از یاد من خواهد برد. وحید عزیزم همیشه به یادتم و دوستت دارم روشنکت
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 13 شهریورماه سال 1385 15:03
دوستت دارم ...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 29 مردادماه سال 1385 14:28
دلم برات تنگ شده ............ به کی بگم که این دل طاقت دوریتو نداره........ منتظرم .... همیشه.... دوستت دارم
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 27 مردادماه سال 1385 16:03
سر راه که می آیی , کمی ابرها را با دست کنار بزن.با سرانگشتانت , به نرمی , همانگونه که گاهی گیسوان مرا از پیشانیم کنار می زدی . سر راه که می آیی , مشتی ستاره بچین , از همان ها که دم دست ترند. ستاره های ریز و درشت. یک کف دست هم آفتاب از جایی با خود بیاور. برای فرداروزی لازمش دارم . سر راه که می آیی ,گل نچین.هر چه گلبرگ...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 24 مردادماه سال 1385 11:26
. . . وهرستاره شبی است که از تو دورم ! وحید عزیزم دوستت دارم
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 21 مردادماه سال 1385 19:06
دلم هوای یک شال آبی رنگ کرده است. از آن آبیهای لاجوردی که آرامش می آورد اما تلخیت را هم در بر می گیرد. دلم هوای یک شال کشمیر کرده است. از آن پارچه های کشمیر که پوستت را نوازش می دهد اما از روی تنت سر نمی خورد و تنهایت نمی گذارد. دلم هوای یک شال کشمیر آبی رنگ کرده است. دلم هوای یک دسته گل کرده است. از آن دسته گلهای...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 5 مردادماه سال 1385 12:51
من خواب دیده ام که کسی می آید من خواب یک ستاره ی قرمز دیده ام و پلک چشمم هی می پرد و کفشهایم هی جفت میشوند و کور شوم اگر دروغ بگویم من خواب آن ستاره ی قرمز را وقتی که خواب نبودم دیده ام کسی می آید کسی می آید کسی دیگر کسی بهتر کسی که مثل هیچ کس نیست مثل پدرنیست مثل انسی نیست مثل یحیی نیست مثل مادر نیست و مثل آن کسی ست...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 4 مردادماه سال 1385 21:27
یک استکان تلخی یک دل سنگی سیگاری آتش بزن رفیق! امروز را رج بزن دیروز را خط. دلنگران نباش رفیق! تا سقوط فردا هنوز یک نفس باقیست.
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 2 مردادماه سال 1385 20:27
دلم گرفته دلم تنگ شده دلم ...دلم...!!!!! دوستت دارم ...همین
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 5 تیرماه سال 1385 14:42
جهان تنها یک قصه است. در سطر اول آن تو از راه میرسی و خاک بوی باران میگیرد. در سطر دوم آفتاب میشود و تو از درخت سبز سیب سرخ میچینی. در سطر سوم زمین میچرخد و مهتاب با رگبار هزار ستاره میبارد. در سطر چهارم تو دستهایت را به سوی مغرب دراز میکنی. در سطر پنجم همه چیز از یاد میرود و من به نقطهی پایان قصه خیره...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 29 خردادماه سال 1385 21:17
وحیدم دلم خیلی برات تنگ شده خیلیییییییییی ...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 28 خردادماه سال 1385 09:17
شکوفه های درختان سیب کلاغ داده اند و من به جای سیب سرخ کلاغ سیاهی را پرنکنده می خورم. شیرین نیست اما، از درخت سیب چیدمش.
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 30 اردیبهشتماه سال 1385 12:45
یکی می گفت شب که به نیمه برسد یار قامت راست می کند. آن دیگری می گفت که بانوی مهتاب شب به پیشواز عاشقان می رود تا در نیمه راه تاریک نمانند. هیچ کس اما از شکستن قامت آن دلداده در شب قد شکسته تاریک بی ماه بانو هیچ نگفت. حالا من نشسته ام و به هرچه شکستنی در جهان است می اندیشم. به شکل ماه در قاب حوض آب و به چین پیشانی یار...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 20 اردیبهشتماه سال 1385 20:15
هفته دو روز بیشتر نیست روز آمدن و روز رفتن تو. هفت منهای دو پنج نیست تن خونین روزهاست پر از زخم پنجهها. تازه دو هم عدد زوج نیست یکی ست که یکی دیگر را از رفتن بازمیدارد...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 15 اردیبهشتماه سال 1385 08:47
فردا قشنگ ترین روز خداست وحید عزیزم تولدت مبارک happy birthday to you وحیدم دوستت دارم
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 9 اردیبهشتماه سال 1385 07:35
این جا که من هستم بوی عشق می آید....هر چه بگویم و به هر زبان که بگویم بس نیست... اما حالا که تا این جا آمدی قصه عشق دیگری را بخوان که افسانه می شود...نه... افسانه شده است. بخوان و بخوان و بخوان...من باز می گردم و برایت خواهم گفت که این جا شمیم عشق با جانم چه کرده است... دست های ما شاخه ها کشیده در پناه هم لانه ی پرنده...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 8 اردیبهشتماه سال 1385 09:19
انگشتهایم ورم کرده اند. انگار واژه های متراکم می خواهند از زیر ناخنهایم بیرون بزنند. یادت مى آید؟ قبلآ هم همین جور شده بود. هی می نوشتم. بامداد و شامگاه. و کلمه انگار تمامی نداشت. انگار سیل بود که می آمد و آوار می کرد و می برد. آوار شده است. مثل آن روزها.من کنار ویرانه ها نشسته ام و ماتم برده است. خالی شده ام.می دانی...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 7 اردیبهشتماه سال 1385 20:16
ترانهُ عشق توهرگز نمی میرد دوستت دارم عشق همیشگی ام وحیدم
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 7 اردیبهشتماه سال 1385 20:11
خدایا گوش کن با توام... چقدر حرف دارم من. دلم می خواهد فریاد بزنم. حالا هی عصر می شود. عصر اردیبهشت می شود. عصر اردیبهشت می شود و من در مسیر این باد نشسته ام که کاغذهایم را پریشان می کند و موهایم را پریشان می کند و اشکهایم را بر گونه می خشکاند. عصرها را یادت می آید؟ اردیبهشت را چه؟ بگو ببینم اصلآ چیزی یادت می آید؟ به...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 7 اردیبهشتماه سال 1385 15:08
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 6 اردیبهشتماه سال 1385 20:57
دوستت دارم وحید جونم
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 16 فروردینماه سال 1385 16:33
کمی جلوتر من آن طرف امروز پیاده می شوم کمی نزدیک به پنجشنبه نگهدار کسی از سایه های هر چه ناپیدا می آید از آن طرف کودکی و نزدیک پنجشنبه به راه بعد از امروز می افتد کمی نزدیک به پنجشنبه نگهدار تو همان آشناترین صدای این حدودی که مرا میان مکث سفر به کودک ترین سایه ها می بری با دلم که هوای باغ کرده است با دلم که پی چند قدم...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 15 فروردینماه سال 1385 21:13
این دفعه اگه داشت بارون میومد از زیرش فرار نکن برو زیر بارون ببین چنتا از دونه های بارون رو میتونی بگیری اندازه قطره های بارونی که تونستی بگیری دوستم داری اندازه قطراتی که نتونستی بگیری دوست دارم . وحیدم خیلی دوست دارم ...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 14 فروردینماه سال 1385 20:18
بچه گربه من مرد!!!! نوروزم مرد...باورم نمی شه!!!
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 12 فروردینماه سال 1385 20:51
چتر مهرت بر سرم وا کن! باران دلتنگی بی امان می بارد. آرام به آرامى بوسه های تو شعر هر چه بلندتر خوشتر و سخن هر چه کوتاهتر. دوستت دارم اما کلامیست راست به قامت تو. در بیداری خواب دیده ام. در رویا خواب بیداری می بینم. چشمها یم بیدار خواب رویای تو اند. دوستت دارم با همه وجود
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 12 فروردینماه سال 1385 14:04
در غیاب تو با جهان مدارا کرده ام به این خیال که می آیی به پنجره چشم دوخته ام زندگی را بی تو دوره کرده ام واو تا واوش را همیشه چیزی اما گم بوده، کم بوده به پنجره چشم دوخته ام صبوری رمز زندگی است، نیست؟ هزار در گشوده به رویم، نگشوده؟ با این وجود دری هنوز بسته مانده به رویم دری که تو از آستانه اش بگذری و بیایی کاش که...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 24 اسفندماه سال 1384 12:37
مربع مربع دوست داشتنت را می شمارم دیگر چیزی نمانده طاقت من یک کبریت بکشم تمام می شود ....
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 24 اسفندماه سال 1384 12:24
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 23 اسفندماه سال 1384 09:21
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 23 اسفندماه سال 1384 09:00
می دانستی همهی این واژه های زیبا به هیچ دردی نمی خورند جز ادعا؟ همین مهر و همین اعتماد و همین صداقت را میگویم. بازی ست رفیق جان. بازی. باید بچاپی تا چاپیده نشوی. به گمانم این تقسیم بندی صادق هدایت از جهان بود: بچاپ و چاپیده. همین است دیگر. پس گمان کردی بی خود و بی جهت آدم وسط شهر پاریس شیر گاز آشپزخانه را باز...