پروانه ای در دفتر خاطرات

من سکوت کردم کسی نپرسید چرا؟میدانم زمان فریاد چند ثانیه دیگر است...

پروانه ای در دفتر خاطرات

من سکوت کردم کسی نپرسید چرا؟میدانم زمان فریاد چند ثانیه دیگر است...

 

 

 

 

 

 

در نگاه من اشتیاق دیدارت را ببین و نظاره گر باش اشک هایی را که بی تو، در سکوت، محکوم به مرگ فرو میریزند و حسرت لمس سرانگشتانت را به گور آرزوها می برند. نگاه کن که این درمانده از خود، چگونه لباس عجز به تن، دست به سوی تو دراز می کند تا حتی گوشه ای از سایه تو نصیبش گردد....نگاه کن که به شوق دیدار تو چگونه در کویر روزهای بی حاصلش ، پای پیاده میدود و چگونه اسب لجام گسیخته شبهایش را بسوی خیال هم آغوشی تو ، می کشاند . و تو آن باران رحمتی بودی که بر پژمردگی لبهایم باریدی و فریادی بلند شدی دربرهوت پر ترس قلبم ....چونان بانگ اسرافیل....و اینک این منم که فریاد میزنم با من بمان که بی تو از این دنیای بی ارزش هیچ نمی خواهم ....

«نمی دانم» برای من واژه ای تنفر آور شده.... «نمی دانم»

نمی دانم که سهم من چیست؟ نمی دانم که باید به کجا گریخت؟ نمی دانم باید چه کرد و به که پناه برد؟ نمی دانم باید چه کرد که تو را داشت و باید به که مدد جست که تو لحظه ای به درماندگی من بنگری و بدانی که دیوانه وار می خواهمت....شده ای بت الماس ریز من.... که نه می توانم از گنجینه وجودت بر گیرم و نه می توانم تو را بدست یاغیان و طاغیان بسپارم و اینجاست که طغیان می کنم و سر میکشم و نعره می زنم که باران شو و بر داغی من ببار که دیگر توان بی تو بودنم نیست....

اوقات بی تو، دردآورترین لحظه هاییست که کلام قاصر من قادر به توصیف آن نیست.... هر گاه به روزهای بی تو فکر می کنم، تمامی تارو پودم درست مثل درخت روبروی پنجره اتاقم که از شیشه بخار گرفته ام آنرا نظاره می کنم، می لرزد.... به آسمان پاییزی نمی نگرم که مبادا پروازی، هجرت تو را به یادم بیاورد....

برگهای اندیشه ام زرد و پژمرده به کنار دیوار می افتند. بی آنکه توانسته باشند حرفهای ناگفته ام را بتو بگویند. بگویند که بی تو هیچم و پوچم.... بگویند که بی تو تنها و خسته ام و تنها با توست که معنای بی نیازی را می فهمم....چه دردناک است آویختن به پوسیده طنابی در حال گسیختن.... چه دردناک است خیره شدن به تصویر شکسته دلی درون آیینه.... به تصویر تنهایی زنی است که من سر انجام ندانستم که این چشمان اوست که همیشه می گرید یا چشمان من؟

 

 

 

روشنک

 

نظرات 1 + ارسال نظر
مریم یکشنبه 7 اسفند‌ماه سال 1384 ساعت 07:50 ب.ظ

سلام وبلاگتون خیلی قشنگه
موفق باشین

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد