پروانه ای در دفتر خاطرات

من سکوت کردم کسی نپرسید چرا؟میدانم زمان فریاد چند ثانیه دیگر است...

پروانه ای در دفتر خاطرات

من سکوت کردم کسی نپرسید چرا؟میدانم زمان فریاد چند ثانیه دیگر است...

نامه...

 

 

 

 

ندائی از عمق وجودم مرا بی امان ندا می دهد که : نشنو ! 

 به هیچ آوازی گوش نده !

 از میانِ بی شمار رنگهای فریب این دنیا

 چشم به هیچ رنگی جز آسمانِ پاک آبی ندوز !

 جهان برایم دیگر هیچ ندارد و من بی نیاز شده ام

 اما نه از روی بی نیازی ، که از روی نداشتن و نخواستن 

 زندگی ، کوچکتر از آنست که 

 مرا برنجاند و زشت تر از آنکه دلم بلرزد

 هستی ، تهی تر از آنکه 

 بدست آوردنی مرا زبون سازد

 و من تهیدست تر از آنکه از دست دادنی مرا بترساند 

 در خاکِ پر برکت درد ریشه بسته ام

 با انتظار قد کشیده ام و تنهایی خانه دلم شده ...

 

 

نظرات 1 + ارسال نظر
gita سه‌شنبه 9 اسفند‌ماه سال 1384 ساعت 02:28 ب.ظ

سلام روشنک جون
خوفییییییییییییییییییی؟؟؟
این عکسه خیلی جیگره
موفق باشی ابجی
قربونت
بای بای

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد