پنجره را باز میکنم، تا دل ماهی کوچک تنک نگیرد، چه کم است این روزن کوچک برای دل دریایی ماهی من! تا عید برایش پنجره خواهم کشید، با تلالو رنگها، تکه تکه میان چوبهای تراشیده و گره خورده درهم...
این روزها خلوت چهار دیوار اینجا پیچیده در رنگ ها، خط ها، نقطه...
و نقطه یعنی آغاز، برای من در بیکران حضور تو، وقتی نفس میکشم با قلمم بر روی کاغذهای کاهی و میبریام با منحنی نگاهت تا خاطره باران، تا آبی حوض و بازی مواج ماهیها در انعکاس سبزینهی گنبدی آرام، با کاکلی زرد و سپید.
پنجره را باز میکنم، میدوم تا بهار، تا بوی تو، تا سماع دانههای تسبیح در دستان بهاری تو، تا "رقص ناگاهت" میان سجاده هر شبم
دستانم تاول زده از سختی آهن، نگاه کن ، بوسه شوقم را و خواهشم را پر عطش، پیدا و نهان در سینه. و مگر میشود که سخترینها نرم نشوند با ذکر نفسهایت! و نپیچند درهم میان خطوط طرحهایم، این تاولها پیش کش نوروز امسال توست و هنوز ناتمام...
دوستت دارم