پروانه ای در دفتر خاطرات

من سکوت کردم کسی نپرسید چرا؟میدانم زمان فریاد چند ثانیه دیگر است...

پروانه ای در دفتر خاطرات

من سکوت کردم کسی نپرسید چرا؟میدانم زمان فریاد چند ثانیه دیگر است...

 

 

دلم برات تنگ شده ............

به کی بگم که این دل طاقت دوریتو نداره........

 

منتظرم  .... همیشه....

دوستت دارم

 

 

 

 

 

 

 

سر راه که می آیی , کمی ابرها را با دست کنار بزن.با سرانگشتانت , به نرمی ,همانگونه که گاهی گیسوان مرا از پیشانیم کنار می زدی.
سر راه که می آیی , مشتی ستاره بچین , از همان ها که دم دست ترند. ستاره های ریز و درشت. یک کف دست هم آفتاب از جایی با خود بیاور. برای فرداروزی لازمش دارم.
سر راه که می آیی ,گل نچین.هر چه گلبرگ با باد بر خاک افتاده است جمع کن.کافی است روی سبزه ها قدمی بزنی.همه جا هستند. شقایق و نرگس و لالهُ پرپر. یک قدح آسمانی دارم. یادت هست؟ پر از اشک چشم.گلبرگها را در آن می ریزم. می مانند. بارانِ شور است اشک. برگِ گل ها تازگیِ غریبی می گیرند.
سر راه که می آیی ,عطر محبوبهُ شب بیاور. به قدر یک دم. و به اندازهُ یک بازدم بوی یاس رازقی.
سر راه که می آیی , نزدیک پنجره که رسیدی مرا صدا بزن. به نام. آرام .مثل آن وقتها.
دستت پر است با این همه ره آورد. من به پیشوازت می آیم. از پشت پنجره.

دوستت دارم

 

 

                   

                        . . . وهرستاره شبی است

      

 

                                                              که از تو دورم !

 

 

وحید عزیزم دوستت دارم  

 

 


دلم هوای یک شال آبی رنگ کرده است.

از آن آبیهای لاجوردی که آرامش می آورد اما تلخیت را هم در بر می گیرد.

 دلم هوای یک شال کشمیر کرده است. از آن پارچه های کشمیر که پوستت را نوازش می دهد

اما از روی تنت سر نمی خورد و تنهایت نمی گذارد.

دلم هوای یک شال کشمیر آبی رنگ کرده است.

دلم هوای یک دسته گل کرده است.

از آن دسته گلهای ساده که رنگها را برایت به ارمغان می آورد اما ساده و کمرنگ می ماند.

دلم هوای گل نرگس کرده است.از آن نرگسهای شیراز که عطر سبکشان در هوا می پیچد

 اما از کنارت عبور نمی کند و تنهایت نمی گذارد.

دلم هوای یک دسته گل نرگس کرده است.

 

من خواب دیده ام که کسی می آید
من خواب یک ستاره ی قرمز دیده ام
و پلک چشمم هی می پرد
و کفشهایم هی جفت میشوند
و کور شوم
اگر دروغ بگویم
من خواب آن ستاره ی قرمز را
وقتی که خواب نبودم دیده ام
کسی می آید
کسی می آید
کسی دیگر
کسی بهتر
کسی که مثل هیچ کس نیست مثل پدرنیست
مثل انسی نیست
مثل یحیی نیست
مثل مادر نیست
و مثل آن کسی ست که باید باشد
و قدش از درختهای خانه ی معمار هم بلندتر است
و صورتش از صورت امام زمان هم روشن تر
و از برادر سید جواد هم که رفته است
و رخت پاسبانی پوشیده است نمی ترسد
و از خود خود سید جواد هم که تمام اتاقهای منزل ما مال اوست نمیترسد
و اسمش آن چنانکه مادر
در اول نماز و در آخر نماز صدایش میکند
یا قاضی القضات است
یا حاجت الحاجات است
و میتواند
تمام حرفهای سخت کتاب کلاس سوم را
 با چشمهای بسته بخواند
و میتواند حتی هزار را بی آنکه کم بیاورد از روی بیست میلیون بردارد
 ومی تواند از مغازه ی سید جواد هر چه قدر جنس که لازم دارد نسیه بگیرد
و میتواند کاری کند که لامپ الله
که سبز بود مثل صبح سحر سبز بود
دوباره روی آسمان مسجد مفتاحیان روشن شود
آخ ...
چه قدر روشنی خوبست
چه قدر روشنی خوبست
و من چه قدر دلم می خواهد
که یحیی
یک چارچرخه داشته باشد
و یک چراغ زنبوری
و من چه قدر دلم میخواهد
که روی چارچرخه ی یحیی میان هندوانه ها و خربزه ها بنشینم
و دور میدان محمدیه بچرخم
آخ ...
چه قدر دور میدان چرخیدن خوبست
چه قدر روی پشت بام خوابیدن خوبست
چه قدر باغ ملی رفتن خوبست
چه قدر مزه ی پپسی خوبست
چه قدر سینمای فردین خوبست
و من چه قدر از همه ی چیزهای خوب خوشم می آید
و من چه قدر دلم میخواهد
که گیس دختر سید جواد را بکشم
چرا من این همه کوچک هستم
که در خیابانها گم میشوم
چرا پدر که این همه کوچک نیست
و در خیابانها هم گم نمی شود
کاری نمی کند که آن کسی که بخواب من آمده ست روز آمدنش را جلو بیاندازد
و مردم محله کشتارگاه که خاک باغچه هاشان هم خونیست
و آب حوض هاشان هم خونیست
و تخت کفش هاشان هم خونیست
چرا کاری نمی کنند
چرا کاری نمی کنند

 


چه قدر آفتاب زمستان تنبل است
من پله های پشت بام را جارو کرده ام
و شیشه های پنجره را هم شسته ام
چرا پدر فقط باید
در خواب خواب ببیند
من پله های پشت بام را جارو کرده ام
و شیشه های پنجره را هم شسته ام
کسی می آید
کسی می آید
کسی که در دلش با ماست در نفسش با ماست در صدایش با ماست
کسی که آمدنش را نمی شود
گرفت
و دستبند زد و به زندان انداخت
کسی که زیر درختهای کهنه ی یحیی بچه کرده است
و روز به روز بزرگ میشود
کسی از باران از صدای شر شر باران
از میان پچ و پچ گلهای اطلسی
کسی از آسمان توپخانه در شب آتش بازی می آید
و سفره را می اندازد
و نان را قسمت میکند
و پپسی را قسمت میکند
و باغ ملی را قسمت میکند
و شربت سیاه سرفه را قسمت میکند
و روز اسم نویسی را قسمت میکند
و نمره مریضخانه را قسمت میکند
و چکمه های لاستیکی را قسمت میکند
و سینمای فردین را قسمت میکند
درخت های دختر سید جواد را قسمت میکند
و هر چه را که باد کرده باشد قسمت میکند
و سهم ما را هم می دهد
من خواب دیده ام...


 

 

 

 

یک استکان تلخی
یک دل سنگی
سیگاری آتش بزن رفیق!
امروز را رج بزن
دیروز را خط.
دل‌نگران نباش رفیق!
تا سقوط فردا
هنوز یک نفس باقی‌ست.


 

 

دلم گرفته

دلم تنگ شده

دلم ...دلم...!!!!!

دوستت دارم ...همین