پروانه ای در دفتر خاطرات

من سکوت کردم کسی نپرسید چرا؟میدانم زمان فریاد چند ثانیه دیگر است...

پروانه ای در دفتر خاطرات

من سکوت کردم کسی نپرسید چرا؟میدانم زمان فریاد چند ثانیه دیگر است...

 

 

 

 

  

در پاکتی درگشوده
برایت مشتی سلام و بوسه فرستادم
با اندکی هوای نیالوده
 و چن قطعه عکس نان برای تبرک
که پشتشان نوشته ام
 آیا دوباره می بینمت ؟
 آیا هنوز
 وقتی که می دوم
 دلت هوای شانه های مرا دارد ؟
 آیا هنوز بر این عقیده ای که
 دو دو تا مساوی چار است ؟
و هیچ قصد توبه نداری ؟
 ناچارم برایت دعا کنم
 از فرط عشق بمیری

 


 

نظرات 2 + ارسال نظر
آیدا سه‌شنبه 16 اسفند‌ماه سال 1384 ساعت 08:49 ب.ظ http://www.nimeyegomshodeh.blogsky.com

سلام روشنک عزیز
چقدر خوشحال شدم این وبلاگو دیدم از سبک نگارشت
خیلی خوشم اومد سعی می کنم بازم این جا بیام
موفق باشی

سینا سه‌شنبه 16 اسفند‌ماه سال 1384 ساعت 09:03 ب.ظ http://boys-e-girls.blogsky.com

سلام دوست عزیز
خوبی ؟
وبلاگ جالبی دست و پا کردی ... واقعا خیلی قشنگه و به دلم نشست... همین جوری ادامه بده...
موفق باشی
راستی اگر خاصتی یه سری هم به من بزن و حتما در نظر سنجی شرکت کن.
بای

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد