پروانه ای در دفتر خاطرات

من سکوت کردم کسی نپرسید چرا؟میدانم زمان فریاد چند ثانیه دیگر است...

پروانه ای در دفتر خاطرات

من سکوت کردم کسی نپرسید چرا؟میدانم زمان فریاد چند ثانیه دیگر است...

 

 

 

برای او ...که هرگز باز نخواهد گشت(دوست عزیزم آزاده)

"وقتی می خندیدی گلها می شکفتند بلبلها تو را می خواندند
 و ما گوش می دادیم ...
وقتی می آمدی بهار می آمد
دره ها تو را صدا می زدند
و ما شادمان می شدیم
یک روز با باران پاییزی کوچ کردی و رفتی
باور نکردیم ...
من وقلبم بدون تو ، بی شور و هیجان تو دوام نیاوردیم

 آخرین ترانه ی  لبهایم
هنوز هم تو را می خواند تو را صدا  می زند

آخرین ابر چشمانم
هنوز هم تو را می گرید
و منتظر توست ..."

 

نظرات 1 + ارسال نظر
مهدی دوشنبه 8 اسفند‌ماه سال 1384 ساعت 08:25 ب.ظ http://www.nsan.blogsky.com

روشنک جان
به خاطر تصاویر ریبا و مطالب جالبی که مینویسی ازت تشکر میکنم ادامه بده
موفق باشی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد