پروانه ای در دفتر خاطرات

من سکوت کردم کسی نپرسید چرا؟میدانم زمان فریاد چند ثانیه دیگر است...

پروانه ای در دفتر خاطرات

من سکوت کردم کسی نپرسید چرا؟میدانم زمان فریاد چند ثانیه دیگر است...

 

 

این جا که من هستم بوی عشق می آید....هر چه بگویم و به هر زبان که بگویم بس نیست...
اما حالا که تا این جا آمدی قصه عشق دیگری را بخوان که افسانه می شود...نه... افسانه شده است.
بخوان و بخوان و بخوان...من باز می گردم و برایت خواهم گفت که این جا شمیم عشق با جانم چه کرده است...


 

 

دست های ما
شاخه ها کشیده در پناه هم
لانه ی پرنده ای ست.
دست های ما
در مسیر بازوان بی قرار ما
جویبار زنده ای ست.

دست های ما پیمبران خامشند
آیه های مهرشان به کف
بر بلور جانشان
داغ و بوسه آشکار
دست های ما
رهروان سرخوشند.
دست ما به عشق ما گواست
دست های ما کلید قلب های ماست.


(سیاوش کسرایی)

 
 


 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد