این جا که من هستم بوی عشق می آید....هر چه بگویم و به هر زبان که بگویم بس نیست...
اما حالا که تا این جا آمدی قصه عشق دیگری را بخوان که افسانه می شود...نه... افسانه شده است.
بخوان و بخوان و بخوان...من باز می گردم و برایت خواهم گفت که این جا شمیم عشق با جانم چه کرده است...
دست های ما
شاخه ها کشیده در پناه هم
لانه ی پرنده ای ست.
دست های ما
در مسیر بازوان بی قرار ما
جویبار زنده ای ست.
دست های ما پیمبران خامشند
آیه های مهرشان به کف
بر بلور جانشان
داغ و بوسه آشکار
دست های ما
رهروان سرخوشند.
دست ما به عشق ما گواست
دست های ما کلید قلب های ماست.
(سیاوش کسرایی)