پروانه ای در دفتر خاطرات

من سکوت کردم کسی نپرسید چرا؟میدانم زمان فریاد چند ثانیه دیگر است...

پروانه ای در دفتر خاطرات

من سکوت کردم کسی نپرسید چرا؟میدانم زمان فریاد چند ثانیه دیگر است...

 

 

در غیاب تو
با جهان مدارا کرده ام
به این خیال که می آیی
به پنجره چشم دوخته ام

زندگی را بی تو دوره کرده ام
واو تا واوش را
همیشه چیزی اما گم بوده، کم بوده
به پنجره چشم دوخته ام

صبوری رمز زندگی است، نیست؟
هزار در گشوده به رویم، نگشوده؟
با این وجود
دری هنوز بسته مانده به رویم
دری که تو از آستانه اش بگذری و بیایی
کاش که بیایی.
کاش که حالا بیایی.

به پنجره چشم دوخته ام
و به هیاهوی همدان نگاه می کنم
البته در خیالم
من که آنجا نیستم
هر چه هست
در خیال من است
تنگ های بلوری با ماهی های قرمز تنها
که مدام لب می زنند و چیزی می گویند
سبزه هایی که اگر سیزده روز دیگر تاب بیاورند
گره می خورند و
در نحسی سیزده بخت یکی را باز خواهند کرد
آجیل و راحت الحلقوم هایی
که از هیچ گلویی راحت پایین نمی روند
و اسکناس های تا نخورده ی خوش رنگ
سمنو و سکه و سیب هایی
که دلشان هوای حوا کرده و
آدم را وسوسه می کنند

امسال خانه تکانی نکرده ام
مدام
به پنجره چشم دوخته ام
که بیایی و دلم را بلرزانی
و غبارش را بتکانی.

کی می شه بیای و دیگه نری...

دوستت دارم وحیدم

 

نظرات 1 + ارسال نظر
وحید شنبه 12 فروردین‌ماه سال 1385 ساعت 04:09 ب.ظ

دوستت دارم

آنجا که خوشبختی را برایم رقم می زنند ...آنجا که آرامش را تا منتهای خیال لمس می کنم ...آنجا که همه چیز دنیا را زیبا و دوست داشتنی می بینم تنها و تنها آغوش توست
دوستت دارم
تا بی نهایت

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد