پروانه ای در دفتر خاطرات

من سکوت کردم کسی نپرسید چرا؟میدانم زمان فریاد چند ثانیه دیگر است...

پروانه ای در دفتر خاطرات

من سکوت کردم کسی نپرسید چرا؟میدانم زمان فریاد چند ثانیه دیگر است...

 

 

 

 

 

 

سر راه که می آیی , کمی ابرها را با دست کنار بزن.با سرانگشتانت , به نرمی ,همانگونه که گاهی گیسوان مرا از پیشانیم کنار می زدی.
سر راه که می آیی , مشتی ستاره بچین , از همان ها که دم دست ترند. ستاره های ریز و درشت. یک کف دست هم آفتاب از جایی با خود بیاور. برای فرداروزی لازمش دارم.
سر راه که می آیی ,گل نچین.هر چه گلبرگ با باد بر خاک افتاده است جمع کن.کافی است روی سبزه ها قدمی بزنی.همه جا هستند. شقایق و نرگس و لالهُ پرپر. یک قدح آسمانی دارم. یادت هست؟ پر از اشک چشم.گلبرگها را در آن می ریزم. می مانند. بارانِ شور است اشک. برگِ گل ها تازگیِ غریبی می گیرند.
سر راه که می آیی ,عطر محبوبهُ شب بیاور. به قدر یک دم. و به اندازهُ یک بازدم بوی یاس رازقی.
سر راه که می آیی , نزدیک پنجره که رسیدی مرا صدا بزن. به نام. آرام .مثل آن وقتها.
دستت پر است با این همه ره آورد. من به پیشوازت می آیم. از پشت پنجره.

دوستت دارم

 

 

نظرات 1 + ارسال نظر
[ بدون نام ] جمعه 27 مرداد‌ماه سال 1385 ساعت 04:52 ب.ظ http://www.wall.blogsky.com

سلام
عکسه زیبایی بود.وهمین طور متنی که نوشتی..
امیدوارم به آرزوهات برسی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد