پس از توفان
پس از تندر
پس از باران
سرشک سبز برگ از شاخه های جنگل خاموش
می افتاد
نه بید از باد نه برگ از برگ می جنبید
شکاف ابرها راهی به نور می دادند
دوباره راه را بر ماه می بستند
و من همچون نسیمی از فراز شاخه ها پرواز می کردم
تو را می خواستم خوب ای خوبی
به دیدار تو من می آمدم با شوق با شادی
تو را می بینم ای گیسو پریشان در غبار یاد
تو با من مهربانتر از منی یا من ؟
تو با من مهربانی می کنی
پس از توفان پس از تندر پس از باران
گل آرامش
آوازی به رنگ چشمهای روشنت دارد
نسیمی کز فراز باغ می آید
چه خوش بوی تنت دارد
.........
من اینک در خیال خویش خواب خوب می بینم
تو می آیی و از باغ تنت صد بوسه می چینم
زیباست آسمان تو را پر کشیدنم
ممکن نبود بی تو به دریا رسیدنم
ای اتفاق ساده که منجر شدی به عشق
دیگر مخواه این همه از خود بریدنم
وقتی که تو پرنده ترین شکل ممکنی
بگذار شبیه تو باشد پریدنم
طولانی است جاده وصال تو
بگذار بی نتیجه نماند دویدنم...
بنویس
بنویس و هراس مدار از آنچه غلط میافتد
بنویس و پاک کن
همچون خدا
که هزار سال است
مینویسد و پاک میکند
و ما که هنوز زندهایم
در انتظار پاک شدن
و بر خود میلرزیم
.
.
.
برهنه به بستر بیکسی مردن، تو از یادم نمیروی
خاموش به رساترین شیون آدمی، تو از یادم نمیروی
گریبانی برای دریدن این بغض بیقرار، تو از یادم نمیروی
سفری ساده از تمام دوستت دارم تنهایی، تو از یادم نمیروی
سوزنریز بیامان باران، بر پیچک و ارغوان، تو از یادم نمیروی
تو... تو با من چه کردهای که از یادم نمیروی؟!
فصل حقیقی عشق لحظه ای است که در یابیم تنها ماییم که عاشقیم و
کس دیگری چون ما عاشق نبوده و کس دیگری نیز چون ما عاشق نخواهد بود