پروانه ای در دفتر خاطرات

من سکوت کردم کسی نپرسید چرا؟میدانم زمان فریاد چند ثانیه دیگر است...

پروانه ای در دفتر خاطرات

من سکوت کردم کسی نپرسید چرا؟میدانم زمان فریاد چند ثانیه دیگر است...

روشنک سیاپوش...

 

من از ۱۲ سالگی این شعرو حفظ کردم عاشقش بودم شاید اون موقع واسه اینکه اسمم توش بود

ولی الان واقعا یه جورای دیگه دوستش دارم.

روشنک سیاپوش ! همدم ناشناسم

از این شب هیولا با تو نمی هراسم

روشنک سیاپوش !‌ با تو همیشه نابم

با تو به من شبیهم این من بی نقابم

 روشنک سیاپوش !‌ شهرزاد قصه سازم

بی تو چه بی پناهم ‚ با تو چه بی نیازم

روشنک سیاپوش ! ای غزل معما

چن تا ستاره کم بود تو شام آخر ما ؟

آخرین شب ! آخرین تب ! آخرین خنده ی بی لب

 آخرین هق هق کوتاه !‌ آخرین جام لبالب

آخرین شمع ضیافت !‌ لحظه های بی شکایت

 خواب بی بختک آخر ‚ زنگ ناباور ساعت

روشنک سیاپوش !‌ بی تو دووم ندارم

ببین که بی حضورت خورشید رو کم میارم

روشنک سیاپوش !‌ نرو به سمت دریا

 هنوز ترانه داریم برای فتح رویا

روشنک سیاپوش !‌ خاتون تیره بختم

تو این کویر تب دار ‚ من آخرین درختم

دست غزل به همراهت روشنک سیاپوش

 حسرت ممتدم شد ‚ عطر نجیب آغوش...

(یغما گلرویی)


 

نظرات 1 + ارسال نظر
محمد یکشنبه 30 بهمن‌ماه سال 1384 ساعت 11:57 ق.ظ

سلام روشنک خانم

وبلاگت یه حال و هوای دیگه ای داره که آدم دلش می خواد عاشق بشه ...ولی تو این دوره زمونه دیگه عاشق بودن سخته
امیدوارم عشقت پایدارباشه
قربونت ممد...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد