من از ۱۲ سالگی این شعرو حفظ کردم عاشقش بودم شاید اون موقع واسه اینکه اسمم توش بود
ولی الان واقعا یه جورای دیگه دوستش دارم.
روشنک سیاپوش ! همدم ناشناسم
از این شب هیولا با تو نمی هراسم
روشنک سیاپوش ! با تو همیشه نابم
با تو به من شبیهم این من بی نقابم
روشنک سیاپوش ! شهرزاد قصه سازم
بی تو چه بی پناهم ‚ با تو چه بی نیازم
روشنک سیاپوش ! ای غزل معما
چن تا ستاره کم بود تو شام آخر ما ؟
آخرین شب ! آخرین تب ! آخرین خنده ی بی لب
آخرین هق هق کوتاه ! آخرین جام لبالب
آخرین شمع ضیافت ! لحظه های بی شکایت
خواب بی بختک آخر ‚ زنگ ناباور ساعت
روشنک سیاپوش ! بی تو دووم ندارم
ببین که بی حضورت خورشید رو کم میارم
روشنک سیاپوش ! نرو به سمت دریا
هنوز ترانه داریم برای فتح رویا
روشنک سیاپوش ! خاتون تیره بختم
تو این کویر تب دار ‚ من آخرین درختم
دست غزل به همراهت روشنک سیاپوش
حسرت ممتدم شد ‚ عطر نجیب آغوش...
(یغما گلرویی)
سلام روشنک خانم
وبلاگت یه حال و هوای دیگه ای داره که آدم دلش می خواد عاشق بشه ...ولی تو این دوره زمونه دیگه عاشق بودن سخته
امیدوارم عشقت پایدارباشه
قربونت ممد...