جهان تنها یک قصه است.
در سطر اول آن تو از راه میرسی و
خاک بوی باران میگیرد.
در سطر دوم آفتاب میشود و
تو از درخت سبز سیب سرخ میچینی.
در سطر سوم زمین میچرخد و
مهتاب با رگبار هزار ستاره میبارد.
در سطر چهارم
تو دستهایت را به سوی مغرب دراز میکنی.
در سطر پنجم
همه چیز از یاد میرود و
من به نقطهی پایان قصه خیره میمانم.
چه می گذرد بر نقطه ای؟
که می گذرد از حرف ها
قرار نمی گیرد بر آنها
می رسد تنها
بی حرفی
به پایان خط